جدول جو
جدول جو

معنی ریش برآوردن - جستجوی لغت در جدول جو

ریش برآوردن
(اَ تَ)
دارای ریش شدن. صاحب ریش گشتن. (ناظم الاطباء). خط برآوردن. (آنندراج) :
امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد.
بیدل (از آنندراج).
، خوشه دار شدن غله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غریو برآوردن
تصویر غریو برآوردن
بانگ و فریاد برآوردن، غریو کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
ریشدار شدن. التحاء. ریش آوردن، پیر و بی مصرف و بی حاصل شدن. از حیز انتفاع افتادن. (فرهنگ لغات عامیانه)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
برآوردن خروش. خروش کردن:
دگر دیو کین است پر خشم و جوش
ز مردم برآرد بناگه خروش.
فردوسی.
چون برآورد از میان جان خروش
اندرآمد بحر بخشایش بجوش.
مولوی (مثنوی).
بداور خروش ای خداوند هوش
نه از دست داور برآور خروش.
سعدی (بوستان).
برآورد صافی دل صوف پوش
چو طبل از تهیگاه خالی خروش.
سعدی (بوستان).
برآوردم از هول و وحشت خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
تیغ علم کردن. (آنندراج). شمشیر برکشیدن. تیغ برکشیدن:
جائی که تیغ قهر برآرد مهابتت
ویران کند به سیل عدم جنت سبا.
سعدی.
مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد
بس کشتۀ دل زنده که بر یکدگر افتاد.
حافظ.
، نورافشانی کردن. پرتو افکندن:
تیغ برآور هله ای آفتاب
نور ده این گوشۀ ویرانه را.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
بانگ و فریاد برآوردن. شور و غوغا کردن. غریو برزدن. غریو برکشیدن. رجوع به غریو شود:
غریوی برآورد برسان شیر
بسی دشمن آورد چون گور زیر.
دقیقی.
سیاوش ز گاه اندرآمد چو دیو
برآورد بر چرخ گردان غریو.
فردوسی.
تهمتن چو بشنید گفتار دیو
برآورد چون شیر جنگی غریو.
فردوسی (از فرهنگ اسدی).
زرستم چو بشنید اکوان دیو
برآورد برسان دریا غریو.
فردوسی.
مردم غوری... بانگ و غریو برآوردند. (تاریخ بیهقی).
از جرس نفس برآور غریو
بندۀ دین باش نه مزدور دیو.
نظامی.
چنان غریو برآورده بودم از غم عشق
که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت.
سعدی (بدایع).
شنید این سخن بخت برگشته دیو
به زاری برآورد بانگ و غریو.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(تِ لَ / لُو تِ لُو خوَرْ / خُرْ دَ)
رنگ آوردن. خجل شدن. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به رنگ آوردن شود، خشم و قهر با خجالت آمیخته. (آنندراج). رجوع به رنگ آوردن شود:
سنان خصم ترا گر ستاره وصف کنم
ستاره بر روش آسمان برآرد رنگ.
ازرقی (از آنندراج).
، نیرنگ ساختن. حیله و مکر بکار بردن. رجوع به رنگ آوردن شود:
برآورد خربنده هرگونه رنگ
پرستنده بنشست با می بچنگ.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(غُرْ رُ لُ کَ دَ)
نقش برانگیختن. تصویر کردن. صورت ساختن. و کنایه ازطرح تازه افکندن و صورت نو ظاهر ساختن:
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آئینۀ تصور ماست.
انوری
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ دَ)
ریش آوریدن. التحاء. (یادداشت مؤلف). روییدن ریش بر صورت کسی:
خفته چه باشی به خواب غفلت برخیز
پیش که ریش آوری درم نه و دینار.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
خروشیدن، نعره زدن، فریاد کردن، بانگ برآوردن
متضاد: سکوت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد