دارای ریش شدن. صاحب ریش گشتن. (ناظم الاطباء). خط برآوردن. (آنندراج) : امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد. بیدل (از آنندراج). ، خوشه دار شدن غله. (ناظم الاطباء)
دارای ریش شدن. صاحب ریش گشتن. (ناظم الاطباء). خط برآوردن. (آنندراج) : امیدکه آن نوخط ما ریش برآرد. بیدل (از آنندراج). ، خوشه دار شدن غله. (ناظم الاطباء)
برآوردن خروش. خروش کردن: دگر دیو کین است پر خشم و جوش ز مردم برآرد بناگه خروش. فردوسی. چون برآورد از میان جان خروش اندرآمد بحر بخشایش بجوش. مولوی (مثنوی). بداور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش. سعدی (بوستان). برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش. سعدی (بوستان). برآوردم از هول و وحشت خروش پدر ناگهانم بمالید گوش. سعدی (بوستان)
برآوردن خروش. خروش کردن: دگر دیو کین است پر خشم و جوش ز مردم برآرد بناگه خروش. فردوسی. چون برآورد از میان جان خروش اندرآمد بحر بخشایش بجوش. مولوی (مثنوی). بداور خروش ای خداوند هوش نه از دست داور برآور خروش. سعدی (بوستان). برآورد صافی دل صوف پوش چو طبل از تهیگاه خالی خروش. سعدی (بوستان). برآوردم از هول و وحشت خروش پدر ناگهانم بمالید گوش. سعدی (بوستان)
تیغ علم کردن. (آنندراج). شمشیر برکشیدن. تیغ برکشیدن: جائی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند به سیل عدم جنت سبا. سعدی. مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشتۀ دل زنده که بر یکدگر افتاد. حافظ. ، نورافشانی کردن. پرتو افکندن: تیغ برآور هله ای آفتاب نور ده این گوشۀ ویرانه را. مولوی
تیغ علم کردن. (آنندراج). شمشیر برکشیدن. تیغ برکشیدن: جائی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند به سیل عدم جنت سبا. سعدی. مژگان تو تا تیغ جهانگیر برآورد بس کشتۀ دل زنده که بر یکدگر افتاد. حافظ. ، نورافشانی کردن. پرتو افکندن: تیغ برآور هله ای آفتاب نور ده این گوشۀ ویرانه را. مولوی
رنگ آوردن. خجل شدن. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به رنگ آوردن شود، خشم و قهر با خجالت آمیخته. (آنندراج). رجوع به رنگ آوردن شود: سنان خصم ترا گر ستاره وصف کنم ستاره بر روش آسمان برآرد رنگ. ازرقی (از آنندراج). ، نیرنگ ساختن. حیله و مکر بکار بردن. رجوع به رنگ آوردن شود: برآورد خربنده هرگونه رنگ پرستنده بنشست با می بچنگ. فردوسی
رنگ آوردن. خجل شدن. (برهان قاطع) (آنندراج). رجوع به رنگ آوردن شود، خشم و قهر با خجالت آمیخته. (آنندراج). رجوع به رنگ آوردن شود: سنان خصم ترا گر ستاره وصف کنم ستاره بر روش آسمان برآرد رنگ. ازرقی (از آنندراج). ، نیرنگ ساختن. حیله و مکر بکار بردن. رجوع به رنگ آوردن شود: برآورد خربنده هرگونه رنگ پرستنده بنشست با می بچنگ. فردوسی
نقش برانگیختن. تصویر کردن. صورت ساختن. و کنایه ازطرح تازه افکندن و صورت نو ظاهر ساختن: هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آئینۀ تصور ماست. انوری
نقش برانگیختن. تصویر کردن. صورت ساختن. و کنایه ازطرح تازه افکندن و صورت نو ظاهر ساختن: هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکی چنانکه در آئینۀ تصور ماست. انوری